ابونصر فارابي ارسطوی شرق
کريم حقوق کريم حقوق

 

جستار مجمل پيرامون انديشه و فلسفهء سياسي فارابي

 

ابونصر محمد بن محمد الفارابي از پيشکسوتان فلا سفهء سده های ميانه،بنياد گذار فلسفهء «نو افلاطوني اسلامي» در جوامع شرقي،انديشه ور توانا و متبحری ست که بنا بر چيرگي شگفت انگيزش در معارف آن عصر،بنياد تمام هرم فلسفي و دائرة المعارف زندهء دانش های عصرش شناخته شد .

احاطهء بي مانند وی در فلسفهء يوناني و به ويژه فکر و آثار افلاطون و ارسطو که فلسفه و علم در غرب هنوز از آن متاثر و ملهم مي باشد و رکن بنيادين ارکان فرهنگ و تمدن در غرب مشخص مي گردد،وی را پس از ارسطو در مقام«المعلم ثاني»،اتوريتهء بلامنازع ايکه پذيرهء همگاني داشت ارتقا داد که بي ترديد بايسته و شايستهء آن انسان توانا بود.فارابي نه تنها مفسر بي بديل آثار ارسطو و افلاطون بل با نگارش تاليفات متعدد پيرامون مسايل ناگفته و يا کم گفته،که بازتاب ژرف نگری و فراخ انديشي مولف آن است،پيشرو و مقتدای بسياری انديشمندان معاصرش در شرق و نيز غرب بود .

 

انوار مشعشع اين منشور رنگين افکار به ويژه در اروپا به گونه هايي تا عصر تولد دوباره و جنبش روشنگری در سيستم های فلسفي ی ملهم از نصرفارابي ملموس مي باشد.در واقع غرب با تمدن يوناني در روشني فانوس هايي که به دستان توانای متفکرين سده های چهارم و پنجم شرق اسلامي و پيش آهنگان آن فاراني و ابن سينا افروخته شد آشنا گرديد.(1) ميراث فرهنگي فارابي شامل يکصدوهفده عنوان کتاب است (43 اثر پيرامون منطق،11 کتاب در مورد الهيات،7 اثر در فلسفهء اخلاق،7 کتاب در بارهء علوم سياسي،17 کتاب در موسيقي و جامعه شناسي و 11 تفسير در مورد فلسفهء افلاطون و به ويژه ارسطو).

پيشينهء يک «قرن طلايي» :

 

نگارنده باور دارد رهيابي به کنه افکار فارابي مستلزم شناخت شرايط محيطي و جريانات آن متن تاريخيي ست که فارابي بر چکاد امواج بلند انديشه عروج نمود و يکي از سخنگويان و پيشگامان پرصلابت آن شناخته شد که به شيوهء ايجاز به آن پرداخته مي شود .

زادروز نصرفارابي (260-259 هـ) با رويداد بزرگ تاريخي گذار از فرمانروايي سلالهء نيمه مستقل طاهريان خراسان به دورهء ايجاد دولت مستقل دودمان صفاريان به رهبری يعقوب ليث صفار؛رهبری برش يافته از سرشت ويژه،آبديده در بوتهء آزمايش های دشوار زمان،شخصيت مدبر،فرمانده منظبط،جنگاور بي باک و ناترس،فرزند آرمانها و حرمانهای نسلهايي از رزمنده گان آن روزگار که در راه آزادی و استقلال ميهن خراسان (افغانستان امروز) از سيادت و انقياد بيگانگان تازی مي رزميدند،مصادف است .

فرآيند اضمحلال کامل امپراطوری عباسيان (334هـ) در خراسان،ماورالنهر و ايران درست پنج و يا شش سال پيش از وفات فارابي تکميل گرديد،روندی که در بستر کشمکش ها،مقاومت ها،تشديد مبارزهء اجتماعي روستائيان و پيشه وران شهری عليه ستمگران خودی و بيگانه،کشتارهای جمعي،ويراني شهرها و دهات، به آتش کشيدن کتابخانه ها،بنيادهای فرهنگ و بنا های آباد،مراکز صنعت و تجارت،ناکاميها و پيروزی های بزرگ مشخص مي گردد.نگرش گذرا به اين فراگرد ذوجوانب،پُر تضاريس و پر اعوجاج تاريخي کمک مي کند تا حالات اين دوره را به وجه مجمل درک کرد .

هجوم تازی ها در خراسان و همسايه گان که در آغاز موجب کُندی آهنگ رشد فيوداليسم گرديد،پس از استقرار و تحکيم رژيم اشغال و تبديلي اشرافيت قبيلهء لشکری و کشوری اين بيگانه گان معجب به زمينداران بزرگ مسير عادی رشد اين وجه اقتصادی در اشکال متنوع اراضي دولتي و يا ديواني،مشروط و غير مشروط احيا گرديد.جنگ های فاتحانه و اسارت صدها هزار انسان به شيوع نوعي از برد گي خانگي انجاميد.اين برد گان(روستائيان و پيشه وران پيشين) به کار در اراضي دولتي و خصوصي و معادن دولتي اربابان نوين گماشته شدند.تازی ها با غضب "اراضي روستايي خودگردان همسايه گي" که خود جاگزين "جماعت خانواد گي" شده بود،و تبديل آن به اراضي ديواني به ابعاد نارضائي روستائيان که از ستم دوگانه به ستوه آمده بودند افزود .

سيستم ماليات و عوارض گوناگون،اخذ جزيه (ماليهء سرانه) که پس از اصلاحات حجاج حاکم سفاک و خونريز که خداوندگار بلخ به حق وی را "حجاج خوني" ميناميد از پيروان ساير اديان و خراج که ماليهء ارضي شناخته شد از مسلمان و نامسلمان تثبيت گرديد.ماليات ارضي به گونه های نقدی و جنسي که آنها را "خراج مقاسمه" و " خراج مساحت" نيز مي ناميدند ماخوذ مي گرديد .

امپراطوری اموی از قاعده تا راس عربي و ايديالوژيک بود و امپراطوری عباسي،که بنا بر پراگماتيسم و ملاحظات گونه گون عنصر«عجم» به ويژه نامبرداران خانواده های سرشناس خراساني در دستگاه دولت مقامي داشتند،در واقع وسيلهء جبر وستم برخود و بيگانه و در يک سخن مولود انتاگونيسم تضادهايي بودند که بازتاب نظام مبتني بر ستم و بهره کشي بود .در عرصهء فرهنگي با اينکه اين فرآيند با فاجعهء قطع مواجه گرديد،اما نه دير فرهنگيان توانا و بزرگي به منصهء ظهور رسيدند و به نياز و خواست زمان چونان پاسخ فراخوری ارائه کردند که پيوسته سرچشمهء الهام و منبع جوشان خلاقيت انديشه برای نسل هايي از رونده گان و جستجوگران عرصه های علم و فرهنگ نه تنها در شرق اسلامي بل در غرب نيز بوده است .مائه چهارم و نيمهء اول سدهء پنجم هجری برغم ادبار،مرارت،ستم،سرکوب،انقياد و اختناق ناشي از سيطرهء مهاجمين بيگانهء تازی با نامهای آغازگران بزرگترين جنبش فرهنگي و علمي سده های ميانه در مقياس جهاني آذين است که انديشمندان نابغهء چون سهل بلخي،زکريای رازی،فارابي وابن سينا در فلسفه و بزرگمرداني مانند ابوريحان البيروني در رياضيات و جغرافيه،ابوزيد بلخي و بانيان نامبردار و گمنام اخوان الصفا و صدها ها نام بزرگ ديگر وارثين بلاواسطهء ان جريان خردگرا بودند.اين پارادکس را ميتوان در غنا و پرباری فرهنگ کهنسال خراساني،آميزش و نفوذ متقابل فرهنگ و تمدن يونان و شرق توجيه نمود که تاريخ بستر آميزش فرهنگ ها و تمدنهاست،نه عرصه گاه تصادم تمدن ها انگونه که ايديالوگ های رياکار «ليبراليسم نوين» گستاخانه آنرا موعظه مي کنند .

از ويژه گي های اين عصر نيز اوجگيری قيام های آزاديخواهانه عليهء فرمانروايي جابرانهء تازی ها در خراسان و کشورهای همسايه است .از پيدايي جنبش شعوبي ابن مقفع که بعدها تکفير و اعدام شد،جنبشي که بر رجحان و برتری مدنيت و فرهنگ ملل مفتوح بر تازيان فاتح بنيان داشت تا جنبش خرمدينان و رهبر آن خداش که با شعار تقسيم زمين (شعار مزدکيان) به کانون جاذبه و محراق مبارزهءروستائيان ستمزده عليهء بهره کشي فئودالي مبدل گرديد.با اينکه جنبش خرمديني سرکوب و رهبر آن به طرز فجيعي مقتول گرديد،اما داعيهء دادخواهي و آزادی خواهانهء مردم در بزرگترين قيام خراسانيان اعم از روستائيان،پيشه وران شهری،برده گان و مالکين زمين و دعاة عباسي که از ديرگاهي در خراسان و ماورالنهر عليهء اموی ها فعاليت داشتند،به رهبری ابومسلم خراساني که رنگ سياه پرچم،لباس و اسلحه صبغهء نمادين برای آنها بود،پس از فرود و فرازهايي اين جنبش سياه جامه گان امپراطوری اموی را مضمحل و پيروزی داعيهء عباسيان را تامين نمود .شعار های مکارانه و محيلانهء عباسيان داير بر همنوايي با ملل مفتوحهء شرق ديرپا نبود.منصور خليفهء عباسي به شيوهء مزورانه و بزدلانهء بيگانه با موازين اخلاقي که ممکن در سياست نيز به گونهء رعايت گردد ابومسلم را بکشت .از پي اين رويداد ننگين بود که جعفر بن حنظله از درباريان ابوجعفر خليفهء عباسي خطاب به وی گفت :« ای امير مومنان خلافت خود را از امروز به حساب آر.»(2)

سرکوب سبعانهء قيام های سنباد زرتشتي و جنبش استاذسيس،جنبشي که خصلت همگاني داشت و «مردم هرات و بادغيس و سيستان و ديگر ولايت های خراسان» که در حدود«سيصدهزار جنگاور»بودند در اين معرکهء بزرگ تاريخي حضور داشتند.درين قيام (150-151 هـ) هفتاد هزار از قيام کننده گان کشته و چهارده هزار اسير گرديد.خازم سرلشکر خلافت عباسي بعداً همه اسرا را گردن زد و رهبر قيام را با «پسرانش و مردم خاندانش ...بندهای آهنين» نهادند و همه را به تخت گاه امپراطوری فرستادند.(3)

قيام حمزهء بن اترک که پس از سالها جنگ و مانور قدرت به خاموشي گراييد و جنبش سپيدجامه گان که به قيام مقنع شهرت دارد و اعدام جعفر برمکي وزير که پيوند استواری با خراسان داشت و قلع و قمع بيرحمانهء خانوادهء برمکي بي اثر نماند .اين خانوادهء بلخ خراسان در شعور و وجدان عصر نفوذ و رسوخ بلامنازعي داشت .خراسانيان آنها را عزيز مي داشتند و لياقت و کارداني و نجابت آنها خارچشم درباريان تازی های کوتاه بين خليفهء سبيع؛هارون بود.طبری شعری از سيف بن ابراهيم را در بارهء برمکيان آورده است به اين مضمون از پس برمکيان – ستاره گان برکت بيفتاد – و دست بخشش از کار بماند – درياهای کرم فرو رفت – و ستاره گان ابنای برمک – که حدی خوان به وسيلهء آن – راهها را مي شناخت – فرو افتاد.»(4)

جنبش حمزهء بن اترک که باورمند به معتقدات خوارج بود و قيام «سرخ علمان» يا سرخ جامه گان که بنيادهای فکری انها اموزش مزدکي است (اين جنبش ريشه بي عدالتي را در مالکيت خصوصي بر زمين دانسته و خواهان تقسيم زمين به جماعت های آزاد روستايي بودند و در عرصهء معتقدات به ثنويت و حلول باور داشتند).اين جنبش اعتقادی و سياسي که برخي از صاحب نظران انرا شاخهء جدا شده از آموزش زرتشتي مي دانند تمام ارکان اورنگ چرکين و خونين خلافت عباسي را در خراسان متزلزل نمود.در برههء زمان اين قيام ها از يکطرف قدرت امپراطوری را به تحليل مي برد و آن شيادان قدرت مند را که حرص بليغي در ثروت اندوزی،تعيش و شهوات داشتند به عقب نشيني هايي واميداشت و از جانبي اين جنبش ها روح آزادی و دادخواهي را پرورش مي داد.

حاکميت غاضبين عباسي در خراسان،ماورالنهر و ايران که ممثل دستگاه شکنجه و عذاب،ترور،ارعاب،خشونت و غارت بود در زير ضربات جنبش طاهريان و به ويژه صفاريان مضمحل و نابود و عصر نوين ايجاد دولت های مستقل در خراسان و ماورالنهر پديد گرديد،دوره ايکه نصر فارابي،اين متفکر داهي سالهای اخير عمرش را بسر مي رسانيد.عادلانه است اگر بيزاری و دوری فارابي را از دستگاه های شکنجه و آزار مردم ناشي از درک ژرف اين انديشه ور توانا از اوضاع و احوال غم انگيز زمانه اش فهميد و چنين نيز بود. معروف است که ابن رشد فيلسوف نامبردار از(ناقدان فلسفهء فارابي) قاضي بزرگ کوردوا بود،اما فارابي شب ها در پرتو روشنايي مشعل «پاسبان» محله به خوانش آثارفلسفي مي پرداخت و روزها به باغداری در دمشق روزگار بسر مي رسانيد.وی با نفي خودی به خويش متعالي دست يازيده بود (نفي خودی انکار شخصيت فرد نيست بل رد آن بد سگالي ها و مختصات زشت و نا زيبايي ست که ريشهء آن در پرستش گوسالهء طلايي،انانيت،حرص و آز و ستم بر ديگران نهفته است ) و از آنست که قدرتمندان جابر و ستم کار روزگارش را؛افراد کوچکي که بر اورنگهای بزرگ مرصع زرنگارين تکيه داشتند،ناچيز مي شمرد و هرگز برای کسب مقام ديواني و ثروت اندوزی حلقهء دری را نکوبيد،آنچه را به ديگران توصيه مي نمود خود نمايندهء بي بديل و بي آلايش آن بود .


فلسفه و افکار فارابي :

 

فارابي انديشه ور داهي مطرح در مقياس جهاني ست .نفوذ و رسوخ سيستم فلسفي فارابي چنان است که مستشرق سرشناس،دنکن ماکدونالد،فارابي را در فلسفه،علوم،فيلولوژی و موسيقي هم طراز ارسطو مي داند.پايه گذاران اسکولاستيسم مسيحي مانند «البرت بزرگ» و سن توماس اکيناس بدرجاتي مديون فارابي در ايجاد سيستم های فلسفي خويش اند .

ماکدونالد مي نويسد که فلاسفهء معاصر نصرفارابي باور داشتند؛دين حقيقت است همانسان که فلسفه،اما حقيقت واحد است. بناً فلسفه و دين بايست با هم سازگار باشند.(5) فارابي به رابطه و پيوند منطقي علم و فلسفه و نقش علوم طبيعي و به ويژه رياضي در آماده گي ذهن برای درک فلسفه تاکيد ميکرد و دوستداران حکمت را توصيه مينمود تا در اموزش علوم مثبته کوشا باشند و به همين مدار منطق را .اين روشن بيني فارابي،غزالي را وادشت تا ان آزاد انديش خردگرا را،در تاليف «تهافت الفلاسفه» اش،همراه با ابن سينا بنام های «طبعيون» و «دهريون» محکوم کند،چرا که غزالي علوم مثبته را تخطي نابخشودني در حريم دگماتيسمي که وی آنرا حقيقت اخر مي پنداشت تلقي مي نمود،که پاداش آن تکفير بود و بس .

سيستم فلسفي فارابي ايدياليسم و اسلوب آن قياسي و عقلي است .فارابي در تاليف "حصول سعادت" مي نگارد که فلسفه نسبت به مذهب سبقت زماني دارد،"مذهب تقليدی از فلسفه است" .استنتاج اين انديشه ور توانا از پيدايي و تکامل افکار فلسفي با استنتاجات محققين معاصرهند پيرامون تاريخ فلسفه در شرق و غرب هماهنگي و همساني دارد که باور دارند؛ويژه گي انديشه در شرق ماهيت فلسفي آن در وهلهء زايش است که بعداً به مذهب منتج مي گردد .در حالي که آغازينهء افکار در غرب ويژه گي مذهبي دارد که در برههء زماني به فلسفه متحول مي گردد.در حالي که آغازينهء افکار در غرب ويژه گي مذهبي دارد که در برههء زماني به فلسفه متحول مي گردد .در انديشه های فارابي مي توان مباحث آتي را برجسته و مشخص نمود : 1- انتالوژی،2-الهيات متافزيکي،3- کاسمولوژی (کيهان شناسي)4-روانشناسي عقلي،5- منطق،6- زبانشناسي و 7- فلسفهء سياسي،که نگارنده درين جستار به اين اخيربه شيوهء ايجاز توجه نموده است .فارابي در بحث انتالوژی به مقولات و مفاهيم متعددی مانند هستي حقيقي؛ بسيط است و تعريف ناپذير،وجود واجب و ممکن،قوه و فعل،جوهر و عرض،ماهيت و وجود؛اينکه در حق دوگانگي ماهيت و وجود نيست و حق واجب و جود فعل ناب و واحد مطلق است و ماده و صورت به تفصيل پرداخته است .در الهيات متافزيکي شناخت حق که از ديد فارابي مسلهء اساسي و کنه فلسفه است است مي پردازد .نحوهء تقرب به گونهء است که از حقايق آغاز بعداً اصول را مورد بحث قرار داده و در فرجام استنتاجات معين دستياب مي گردد.در کيهان شناسي نسبت حق و جهان امکان و در يک سخن آفرينش مطرح است .رسوخ فلسفهء نو افلاطوني در زمينه ملموس است .

(فلسفهء اصدار که در آرا فلوطين به گونهء سازمند بيان شده است،در شرق پيشينهء تاريخيي که قدامت آن به يکهزار سال پيش از ميلاد مسيح تقرب مي کند،و در اموزش اوپينشاد های متافزيک و دانتای هند که در زبان شعر و به گونهء رمز و تاويل است .بازتاب گستردهء دارد،به همين گونه اثر عارفان زرتشتي در افکار افلاطون .متفکرين يونان با «آموزش اوستايي آشنا بودند و نيز رومن ها از طريق يونانيها .هرودوت گزارش دقيقي از عقايد و مناسک زرتشتي ثبت نموده است .افلاطون،ارسطو و اويدوکسوس و بعدها هم پلوتارک از زرتشت ياد نموده اند ... در آثار کلاسيک يونان از زنده گي زرتشت در شش هزار سال قبل از ميلاد و برخي ديگر از 1400-1600 ق.م سخن گفته اند .(6) متفکرين بزرگ يونان از جمله فيثاغورث،ذيموقراطيس و افلاطون به شرق آمد و رفت هايي داشتند و با تحولات و تطورات انديشهء شرقي آشنايي،به همين گونه  مکتب مادی«کارواکا» هند که سده ها پيش از مکتب ايوني يونان پديد آمد و بانيان تدوين کنندهء آن با بيان سازمند،نگرش اين مکتب را ارائه نمودند.)

در روان شناسي انسان ترکيبي از روح و جسم است .از ديد فارابي جسم يا تن محدود و تقسيم پذير است در حالي که روح مبرا ازين ويژه گي تن است و در سلسله مراتب آفرينش متعلق به آخرين جدايي عقل از جهان ورای حس مي باشد.هوش و اخلاق کارکرد معنويت روح است .هوش و اراده آن گاهي در عاليترين وجه اند که موطن اصلي خويشرا بيابند و روح به «همان چشمهء سوزان که از آنجا امد باز گردد» بناً روح معنوی و مستقل از ماده است .مسلهء رابطه و پيوند ماده و شعور بحثي کهني در تاريخ فلسفه و علم است .در زمينه نگارندهء اين سطور راوی ست،نه در مسند داوری .اين مسله بحث جداگانهء ست که مطمح نظر نبوده و نويسنده هم به اين«معمای» نا بگشوده نمي پردازد.اماکنکاش پروسواس انسان را درزمينه ارج مي گذارد و توجيه مي کند،چه تاريخ برغم طعن و لعن کوته انديشان پيش پابين تاريخ دستيابي به معرفت و عروج به مدارج عالي ست و اين فرآيندی ست شکوهمند و سزاوار ستايش .

منطق از پرويزن فارابي محتوی مفاهيم و قواعد حاکم براين مفاهيم و اهرم هايي ست که مصونيت از خطا را تامين مي کند،و زبانشناسي که در دو مقولهء کاربرد زبان و موازين حاکم برآنها بررسي مي شود و فلسفهء سيآسي که با دريغ انديشمندان جوامع شرق اسلامي،پس از فارابي نه تنها اين گنجينهء ميراث فرهنگي ارزشمند را پيگيری ننمودند،بلکه عمداً آنرا اغماض و به طاق نسيان گذاشتند از آنست که اين عرصهء معارف بشری با فتور و رکود مواجه شد که اثرات زيانبار آنرا اکنون تجربه ميکنيم .لازم به تذکر است که پس از فارابي ماوردی (ابوالحسن علي بن محمد) تاليفي در زمينهء حقوق دولتي دارد که خلافت عباسي را ايدياليزه مي کند و از بنياد ارتجاعي ست و سخن نو در بر ندارد و صرفاً تکرار عبث است،و به گفتهء بالزاک «تکرار آهنگ بي هدف» فقط کسالت بار مي آورد و ماوردی توانايي و استعدادش را در جهتي سرمايه گذاری کرد که بار آن مضحکه بود،اما تلخ .

الفت و توجه نغول فارابي به فلسفهء افلاطون و ارسطو از يکسو و رسوخ گستردهء مکتب اسکدرانيان و تراجم ناقص،آن فرزانهء هوشمند را به انجام امر محال وفق عقايد افلاطون و ارسطو در کتاب«الجمع بين رايي الحکيمين افلاطون الالهي و ارسطو» واداشت که در واقع اين تاليف بازتاب و شرح انديشه ها و سليقه های نو افلاطونيان هوادار افلاطون و ارسطو است که بزعم خويش به تاويل فلسفهء آنها مي پرداختند .

فلسفه از ديد فارابي حالت عملي روح يا عقل،ابتغا و عشق برای عروج به چکاد انديشه يا کمال نظری (تئوريتيکي) است .اما هوشدار مي دهد که تجهيز با انديشهء نظری تنها نيمرخ سيمای فيلسوف حقيقي است .فيلسوف زماني به مرتبهء علوی دست مي يازد که توانايي و استعداد اشاعهء فلسفه در جامعه و اموزش "شهروندان" و پرورش چنان مشخصات و ويژه گي هايي را در احاد جامعه داشته باشد که انها را در دستيابي به کامل و سعادت ياری رساند.(7) فارابي نخستين فيلسوفي در شرق است که به نقش عامل اگاه،مقام روشنفکر،آرايي اعضای جامعه با انديشه،پيوند تئوری و پراتيک،نظريهء از خود بيگانه گي روشنفکر و نيل به "مدينهء فاضله" مي پردازد که از عصر و زمانهء فارابي گام بزرگ به جلو به بود و ماهيت انقلابي و مترقي داشت .

 

فلسفهء سياسي فارابي :

 

فلسفهء سياسي فارابي با اينکه به گونهء ملهم از انديشه های افلاتون در آثار «جمهوريت» و « قانون» و تاليف "سياست" ارسطو است با آنهم آن بزرگ را نوآوری هايي در اين مبحث است که آموزش وی را به عنوان فلسفهء سياسي مستقل فارابي مشخص ميکند .اين ميراث بزرگ فرهنگي نمودار توانايي شگفت انگيز بنيادگذار آن در درک غموض تئوريک و واقعيت های دردناک آن عصر است .در آثار فارابي برداشت ها،طرحها و استنتاجات که متوجه خلافت عباسي و نظامات پيشين است بازتاب خلاقيت و جامعيت نگارندهء آن است .فارابي توأم با بررسي پديدهء "دولت – شهر"که در آثار افلاتون و ارسطو برجسته است به پديده های "دولت – ملت "و"دولت جهاني"(که آنها را «اجتماعات» صغری،وسطي و عظمي مي ناميد) نيز توجه نمود .از ديد فارابي تنها "دولت-شهر"يک دولت کامل نيست بل حدود دولت مي تواند فراتر و گسترده تر باشد.آنجا که فارابي به اصطلاح "امه فضيله" تاکيد ميکند منظورش دولت کامل بزرگتر از "دولت –شهر"است .

مدينه از پرويزن ديد فارابي "دولت - شهر" و يا هرگونه جامعهء سازمان يافتهء است که حاکميت در آن کامل و از نظر سياسي مستقل است .مفهوم پيشگفته بيان مقولهء دولت است نه «امت»،"قبيله"،"قوم" و يا "ملت"،آنچه را که فارابي امه و يا ملت مي داند جامعهء سازمان يافتهء بزرگتر از "دولت – شهر"است (نه تعبير و تفسير مذهبي اصطلاح"امه".)از ديد فارابي "قريه"کوچکترين واحد سازمان سياسي است که خودگردان است و نسبت به شهر ناقص و بزرگترين آن دولت جهاني ست که در برگيرندهء بخش های مسکون کرهءخاکي ميباشد.از آن بود که فارابي در تاليف"احصال العلوم"در پي ايجاد صرف و نحو ويژهء که در همه زبان ها کاربرد داشته و در تفاهم و همزيستي مددکار باشد پرداخت .

فارابي باور داشت که دستيابي به علو و سعادت و يا آنگونه که آن فرزانهء نغول انديش مي گفت؛به "الخير الافضل"،تنها با تعاون تمام اعضای جامعه در "دولت –شهر"مسير است .

از آنجايي که فارابي به اراده آزاد و انتخاب باور داشت،بناً نحوهء کارکرد دولت را ناشي از يک فرآيند طبيعي – تاريخي نمي دانست بل آنرا مانند زنده گي اخلاقي تلقي مينمود که فرد انساني در آن نقش تعين کننده دارد.بهترين دولت،دولتي است مبتني بر عدالت واقعي و عدالت متناسب:انجام اموری که انسان بنابر توانايي طبيعي و استعداد قادر به انجام آن است .انديشهء عدالت فارابي در واقع آميزهء از تئوری اخلاق ارسطويي و انگيزه های سياسي که اساساً افلاتوني است مي باشد .

عدالت ازين منظر شامل توزيع و حراست «همه اشياء» ی که مقبوليت عامه دارند مي باشد.به سخن ديگر توزيع و مصونيت در برگيرندهء امنيت،ثروت،شان و مقام انسان و داشته های مادی است .

عدالت؛جبران خساره و مجازات در مورد خساره را مي پذيرد.در مفهوم عام عدالت تحقق فضيلت در رابطهء فرد با ساير اعضای جامعه است که اين امر تعبير افلاتوني عدالت در مورد ايجاد هماهنگي روح فرد و جمع را تعاطي مي کند.تحقق فضيلت بيانگر واقعيت تقسيم کار و تفاوت در توانايي ها و استعداد طبيعي افراد است .(از اين پرويزن مدينهء فاضله در اصل موعود گرا نيست بل پاسخي ست به ضرورت مبرم تاريخ و سازگار با انديشهء عدالت اجتماعي که انسان ميتواند به آن دست يازد)انديشهء که فوکوياما مولف کتاب«پايان تاريخ ...» نيز از آن برای توجيه جامعهء پيشرفتهء صنعتي معاصر به عنوان آخرين پلهء تکامل تاريخي اتکا مي کند،با اين تفاوت که فارابي به مدينهء فاضله توجه داشت و فوکوياما به جامعهء که کورپوراسيونها نيروی مسلط و حاکم در جامعه اند.فارابي «عدالت طبيعي» را که آماج دولت های تجاوز کار است تقبيح مي کند و به اين استنتاج دست مي يازد که جنگها در تاريخ به دو گونه اند؛ جنگهای عادلانه که هدف آن دفع تجاوز است و جنگهای غيرعادلانه که آماج آن تجاوز و اشغال مي باشد .

فارابي جامعه را مبتني بر انالوژی تشريحي ارگانيسم زنده به بدن تام و سالم تشبيه مي کند که تمامي اين بافت اجتماعي برای نضج حيات با هم همکاری مي کند،فارابي تفاوت اين دو بافت را در آن مي بيند که در ارگانيسم زنده قوانين طبيعت  عمل مي کند و در جامعه  ارادهء ازاد انسان .فارابي در واقع در هر دو مورد پيشگفته پيشروجامعه شناس معروف هربرت اسپنسر و فيلسوف فرانسوی ژان ژاک روسو است .اين انالوژی که جامعه به خودی خود رشد نمي کند بلکه رشد و تکامل آن با فعاليت آگاهانهء انسان مربوط است ردی است بر نقش دترمنيسم در تحولات اجتماعي .

در فلسفهء سياسي فارابي نقش شخصيت جايگاه ويژهء دارد.رهبر دولت که فارابي عمدتاً آنرا به نام "رئيس" و بعضاً از نام های "امام" و "ملک" نيز استفاده مي کند در واقع علت موجوديت و نظام فعاليت دولت است .بازتاب نظم در زنده گي بشر نمادی از "دولت کامل" است و ان دولتهايي که دولت های "ضايع" و يا ناقص شناخته مي شوند،"دولت هايي اند که بر بنياد تفسير نادرست متافزيکي و فلسفي واقعيت استوار اند."

بايد توجه داشت که واژهء رئيس در عصر فارابي در زبان عربي سدهء ميانه به رهبر دولت اطلاق نمي شد و اين امر نشانگر آنست که فارابي عمداً از کاربرد القاب رسمي مروج در زبان عربي امتناع مي ورزيد،چرا که هدف فارابي فراسوی مرزهای کشور های اسلامي نيز بود.

رئيس مي بايست به صفات دوازده گانه متصف باشد،و اين صفات را به گونهء آتي مشخص مي کند:"1- تام الاعضاً باشد،2- آنچه را درک کند و ببيند و بشنود و تعقل کند به خوبي در حفظ نگاه دارد،3- با هوش و زيرک باشد،4- نيکو عبارت،5-دوستار تعليم،6-ميانه رو،7- دوستدار عادلان و دشمن ظالمان،11- دادگر و نرم،12- قوی اراده و شجاع در برابر حق باشد"(8)

فارابي پنج نوع دولت را مشخص مي کند،چهار نوع دولت ضايع و يک نوع"دولت کامل" از ديد فارابي دولت های ضايع همراه با اتباع آن از معيار های فلسفهء واقعي بدور مانده اند.

وی به اصلاح اين رژيم ها باور نداشت. اما تغير نوع دولت را به شيوه آرام و به ويژه متکي به آموزش«شهروندان» با فلسفه تاکيد مي نمود و اعمال قهرآميز از جمله قيام های سياسي را در زمينه ترديد ميکرد.فارابي دولت های ضايع را به گونهء آتي مشخص و متمايز مي کند :

الف – مدينهء جاهليه : اين نوع دولت به شش شکل متفاوت و متمايز به ظهور مي رسند.

1-"مدينهء ضروريه":جامعهء سازمان يافتهء است که نه بيشتر از ضرورت در تامين غذا،آب،مسکن،پوشاک و نيز نياز های جنسي تلاش نمي کند.

 


 

2-“مدينهء النذاله":هدف اصلي در اين نظام که افلاتون آنرا رژيم اليگارشي مي نامد،ثروت اندوزی است و آنرا يگانه آماج زنده گي مي پندارد.

3-"مدينهء الخسته و السقوط":درين شکل دولت ارضای همهء نفسانيات،شهوات و به ويژه حرص بليغ لذت های جنسي هدف زنده گي مشخص مي گردد.

4-"مدينهءکرامه":اين رژيم که آنرا «تيموکراسي» نيز مي شناسند،فراتر و در ورای حرص و آز و رفاه مادی به آماجهای کرامت و شهرت در مقياس جهاني نظر دارد.از ديد اين رژيم "حق با زور" است .فارابي نمونهء مدينهء کرامه را نزد اعراب باديه نشين و ترکها ملحوظ ميداشت در حاليکه ابن رشد به امپراطوری اموی نظر داشت .

5-"مدينهء تغلب":هدف اين نظام چيره گي بر ديگران و دستيابي به خواسته ها از طريق اعمال خشونت و زور است .اين گونه دولت ها در جنگ دايمي بسر مي برند.اين دولت را دولت «استبدادی»تشخيص مي کند.

6-"مدينهء جماعيه":اين نظام يک نظام «دموکراتيک» است که پايهء آن بر«حريه»(آزادی)آزادی فارغ از هرگونه تضيقات در جهت خواسته های فرد،آزادی از وظايف،نبود انظباط و خودداری استوار است .فارابي برآنست که اين رژيم آن گاهي که اعضای آن سرگرم منافع خودی و تلذذ اند به هرج و مرج و انارشي مي کشد.اين انتقاد فارابي از مدينهء جماعيه در آن روزگار انقلابي و شگفت انگيز است و شايد برای امروزينه ها عبرت آور.

ب-«مدينهء فاسقه»، ج- «مدينهءمبدله»، د-«مدينهء ضاله»

در دولتهای سه گانهء پيشگفته رهبران از«حقيقت فلسفه» راه ها و وسايل نيل به سعادت آگاه اند اما نه تنها آنرا عمداً ناديده انگاشته و اغماض مي کنند بلکه عليه آن نيز عمل نموده و مصرانه در پي آماجهای مدينهء جاهليه اند.صاحب نظران فلسفهء سياسي فارابي باور دارند که فارابي در رابطه دولت های اموی و عباسي را مطمح نظر داشت .از ديد فارابي«اعضای» جامعه به اندازهء رهبران مسول اعمال خويش اند در مدينهء مبدله قوانين و اصول به گونهء تعبير مي يابند که  توجيه گر رفتار و کردار نادرست رهبر و اعضای جامعه باشد. فارابي در مدينهء ضاله را سخت محکوم مي کند،رهبر و يا «رئيس الاول» اين دولت را کاذب و درغگو مي نامد،چرا که رهبر به خاطر اغفال،تحميق و گمراهي مردم از «وحي» به تعبير فلسفي آن اعضای جامعه را به ترک اجباريي دنيا و تعويض آن با سعادت«جهان ديگر» تشويق مي نمايد.در حالي که فارابي نيل به سعادت درين جهان را آغازينه و تمهيد فصل خوشبختي جهان ديگر مي شناخت و هرگونه رجزخواني و طامات بافي سفيهانه را در زمينه«ترک دنيا» تقبيح و محکوم مي نمود .

از پرويزن ديد فارابي دولت های نوع جاهليه با همهء اشکال آن با سعادت واقعي که هدف اصلي زنده گي است بيگانه اند.اين دولتها اصلاح پذير نيستند و نه اصلاحات را مي پذيرند.از ديدگاه دولتهای جاهليه،ثروت – اندوزی،ارضای بي قيد و شرط شهوات و خواهشات،جاه طلبي،نخوت،انانيت،غلبه و چيره گي بر ديگران سعادت تلقي مي شود.اين گونه اخلاقيات که بر ظواهر پايه دارد روح را مانند موريانه مي خورد.اين «انفعالات» که فارابي آنرا «شهوه» مي نامد به غلبهء«نفس» و پژمرده گي روح مي انجامد.

در رژيم های ضايع که لذت تن مفهوم اصلي زنده گي پنداشته ميشود روح در انقياد تن و بردهء تن است.سرنوشت روح در اين رژيم ها به گونهء است که روح جاودانه و پي هم در «قيدمادی» حلول مي کند و يا در سير سفلي در مدارج پستر از حيوان نزول و در فرجام نابود مي گردد.(9)     

 

در استنتاجات پيشگفته در مورد روح و سرنوشت آن نفوذ انديشهء تناسخ افلاتوني و نيز فکر ارسطو پيرامون نابودی روح مبرهن است .بايد توجه داشت که آنچه را ارسطو روح فاني مي شناسد صورت تن است و حاوی قوه و انفعاليت نه فعل تمام .روح ناميرا همان عقل فعال و مجرد از ماده که ناشناخته و دست نارس است که پس از مرگ به اصل خود باز مي گردد.

فارابي در کتاب «سياسيه» مدينهء «ضروره» و اساساً«مدينهء جماعيه» يا رژيم دموکراتيک را پيش زمينهء تحقق«مدينهء فاضله» تشخيص مي کند.اين استنتاج فارابي از استحالهء سيستم های اجتماعي و گذار آن به مدارج عاليتر باب نويني ست در جامعه شناسي که آن انديشمند فراخ انديش پايه گذار و آغازگر آنست .

مسلهء اساسي در فلسفهء سياسي نصر فارابي«مدينهءفاضله» است،نظام سياسيي که اصل عمده آن تحقق تعالي و سعادت انسان است و موضوعيت فلسفهء سياسي و علم سياست را در همين مقوله بررسي ميکند که آماج های آن ره يابي به ماهيت ويژهء انسان،سعادت وی و اهرم هايي که نيل به تحقق آنرا مشخص مي سازد،است.انسان از پرويزن ديد فارابي به کمال با گزينش هدف آگاهانه آزادی در انتخاب و ازادی که عقل به دلايل گوناگون تداعي مي کند،دست مي يازد.از آزادی فارابي نه به شيوهء مذهب عقلگرای معتزله بلکه به گونهء ارسطو برداشت دارد.

انسان ماهيتاً موجود اجتماعي ست.زنده گي در اجتماع نه تنها يگانه مجرای تامين نياز ها بل يگانه معبر برای عبور از قلهء سرنوشت و نيل به علو است .از ديد فارابي زنده گي در اجتماع"فطرت" انسان است و جامعه نهادی است مبتني بر تصاند اعضای آن .

توانايي معرفت و گزينش در انسان،از مقولهء«فرضيه های اوليه» کانت است،که نشانهء وجود کمال در انسان مي باشد.اين ويژه گي،فطری ست نه انتخابي.عقل و انتخاب وسايل اصلي نيل به سعادت و کمال انسان است .

در نظام فکری فارابي شناخت سعادت و راه های نيل به آن امر مبرم است .آن اقدامات عملي،قاعده مند و سازمند که به سعادت و کمال کمک مي کند،فعاليت های شريف تشخيص مي گردد و آنچه را که موانعي در راه تحقق آن ايجاد مي کند به عنوان اقدامات قبيح محکوم مي کند.اقدامات شريف در واقع عبارت از ايجاد نظامي از مشخصات و پرورش عادات و سگال هاييست که نيل به تعالي و سعادت را ممکن مي گرداند.اين فعاليت ها از ويژه گي "مدينهء فاضله" است که هر يک از آحاد جامعه برای دستيابي به قلهء سعادت،از طريق تصاند و تعاون به آن دست مي يابند.

از ديد فارابي تامين سعادت با علو قدرت روح که ويژهء انسان است پيوند دارد.در «مدينهء فاضله» انسانها در درجات متفاوت اين فرآيند در زنده گي اجتماعي نقش ايفا مي کنند.درين نظام ضرور است اعضای آن پيرامون جهان،انسان و زنده گي سياسي برداشت ها و آيده های مشترک داشته اما تفاوت در درجهء معرفت و ويژه گي آن و سهم انسانها در ساختمان جامعهء مبتني بر سعادت و کمال متفاوت اند.اعضای«مدينهء فاضله» در کليت به سه گروه تقسيم مي شوند؛گروه نخست فلاسفه و يا خردمندان اند که به ماهيت اشياء از طريق برهان و بينش دست يازيده اند.گروه دوم که با تلمذ از فلاسفه معرفت ياب گرديده و يا به بصيرت و قضاوت فلاسفه باور و اعتماد دارند،و گروه سوم آنهايي را احتوا مي کند که به وسيلهء محرکات و انگيزه هايي به سوی فلاسفه گرايش دارند.(روانشناسي در مبحث رفتار گرايي اجتماعي باور دارد انسان به گونهء (عمودی) ساز و برگ زنده گي را سازماندهي ميکند،اما فهميده ميشود که فارابي همزمان با پذيرش کارکرد عمودی به نظم و نسق به شيوهء افقي نظر دارد)،مدينهء فاضله يک رژيم موروثي و ارستوکراتيک نيست .در اين رژيم،نظام کارکرد ها و فعاليت اعضای جامعه به گونهء نقشه پردازی مي شود که نيل به سعادت را متحقق سازد.فارابي در اثر «تحصيل – السعاده»سعادت را ترکيبي از فلسفهء عملي و نظری(تئوريتيکي) ميداند(10) و رسالت فلسفه هم در همين امر نهفته است؛دستيابي به سعادت و علو انسان .

کتاب نامه :

Stumpf, Samuel Enoch.   Socrates tos arte: A historty of philosophy.p.176 -1

2- محمد بن جزير طبری، تاريخ طبری يا«تاريخ الرسل و الملوک» جلد يازدهم . ص.4711

3- محمد بن جزير طبری، تاريخ طبری يا«تاريخ الرسل و الملوک» جلد يازدهم . ص.4952

  4 - محمد بن جزير طبری، تاريخ طبری يا«تاريخ الرسل و الملوک» جلد دوازدهم . ص.5317

Macdonald,D.B.Development of Muslim theology,Jurisprudence and Constitutional Theory.p.250-5

Thought of the Ancient Civilizations.pp.147-48 – 6

Al-Farabi.Philosoph of plato and Aristotle.Trans.Intro.Madhi.Muhsin S. p.6 – 7

8- داکتر ذبيح الله صفا،تاريخ ادبيات ايران،جلد اول.ص.298

Fakhry,Majid.A history if Islamic Philosophy .p.146 -9

Butterworth,Chales E.Ed.The Political Aspects of Aspectal Aspects of Islamic Philosophy:Essays in Honor-10

 of - Mulhsin S.Mahdi.p.103

 

 

منتشره شماره های دهم و يازدهم سال سوم ماهنامه مشعل

 


March 12th, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی